Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایسنا»
2024-05-03@03:25:30 GMT

روایت جدید شهادت «کاپشن صورتی»

تاریخ انتشار: ۲۶ بهمن ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۷۵۸۶۱۲

روایت جدید شهادت «کاپشن صورتی»

۴۳ روز از انفجارهای تروریستی گلزار شهدای کرمان می‌گذرد؛ حادثه‌ای دردناک که ۱۳ دی‌ماه، در سالگرد شهید حاج قاسم سلیمانی رخ داد و باعث شهادت ۹۶ نفر و مجروح شدن عده زیادی شد.

به گزارش ایسنا، همشهری نوشت: در این روزها بسیاری از مجروحان حادثه با تلاش پزشکان از بیمارستان مرخص شدند و حالا تنها ۴ مجروح همچنان در بیمارستان بستری هستند که یکی از آنها امیرعلی سلطانی‌نژاد است پسردایی ۱۳ ساله ریحانه کوچولو که همه او را به نام دختر کاپشن صورتی می‌شناسند و تنها بازمانده گروه خانوادگی ۹نفره‌ای است که قربانی این حادثه تروریستی شدند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

امیرعلی آن روز به همراه مادر، خواهر، ۲‌عمه، ۲پسرعمه و ۲دخترعمه‌اش به مراسم سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی رفته بود که در جریان انفجار هولناک همه آنها را از دست داد و خودش نیز از ناحیه سر، شکم و پا آسیب شدید دید. درمان اولیه او در کرمان انجام شد، اما برای ادامه درمان به تهران منتقل شد و حالا در بیمارستان مدائن بستری است. او در این مدت دو بار تحت عمل جراحی از ناحیه سر قرار گرفت و پزشکان امیدوارند که هر چه زودتر سلامتی‌اش را به‌دست آورد و از بیمارستان مرخص شود. با امیر علی درحالی‌که روی تخت بیمارستان دراز کشیده و پاهایش بانداژ شده ملاقات کردیم؛ ملاقاتی پر از اشک و غم و اندوه. او با همان لهجه شیرین کرمانی و زبان کودکانه‌اش برایمان از روز حادثه گفت و ماجرایی که باعث شهادت عزیزانش شد.

امیرعلی، از روز حادثه بگو. چی شد که رفتی گلزار شهدا؟

پدرم در گلزار شهدا موکب داشت. ساعت۸‌صبح، من، مادر و خواهرم به‌دنبال عمه‌هایم و بچه‌هایشان رفتیم تا به‌سوی گلزار شهدا برویم. مراسم سالگرد حاج قاسم بود و از قبل برنامه ریخته بودیم که برای زیارت به گلزار شهدا برویم. سوار ماشین شدیم و به پارکینگ که رسیدیم، دیگر نمی‌شد با ماشین جلوتر رفت. پدرم دنبال‌مان آمد و ما را به موکب برد. مادرم، عمه‌هایم و بچه‌ها برای زیارت به گلزار شهدا رفتند و من در موکب نزد پدرم ماندم که کمک کنم.

در موکب چه کارهایی انجام می‌دادی؟

لیوان می‌چیدم، چای و شیرکاکائو می‌ریختم و می‌دادم دست مردم و پذیرایی می‌کردم. قبل از انفجار اول، شیرکاکائویی درست کردیم و به مردم دادیم. همان موقع مادر و عمه‌هایم به موکب آمدند و از آنها با شیرکاکائوی داغی که خودمان درست کرده بودیم، پذیرایی کردیم. ناگهان صدای مهیبی آمد. آن زمان پدرم نبود و من که به‌خودم آمدم دیدم که هیچ‌کسی در موکب نیست.
بعد از اینکه خودت را تنها دیدی، کجا رفتی و چه کاری انجام دادی؟
گوشی را از جیبم درآوردم و به پدرم زنگ زدم که جواب نداد. به سرعت در بین شلوغی و جمعیت مادرم را پیدا کردم. آنجا متوجه شدم که انفجار رخ داده. خیلی شلوغ شده بود. مادرم و عمه‌هایم هراسان بودند و بچه‌ها گریه می‌کردند.

شما چند نفر بودید؟

ما ۹نفر بودیم، مامان نغمه و خواهرم مریم که ۹ساله بود. عمه سمیه و مهدی ۶ساله و فاطمه زهرا ۱۱ساله، عمه فاطمه و ریحانه ۱۸ماهه(دختر کاپشن صورتی) و محمد امین ۸ساله که همگی با هم بودیم.
 

بعد چه کردید؟

همان موقع پدرم هم رسید. مادر و عمه‌هایم با پدرم حرف زدند و عمویم که آنجا بود از ما خواست زودتر به خانه برگردیم. پدرم هماهنگ کرد که با ماشین دوستش تا نزدیک ماشین خودمان که دورتر از موکب پارک کرده بودیم برویم. ما هم سوار شدیم و به‌سوی تخت درگاه قلی‌بیگ رفتیم. ماشین‌مان را آنجا پارک کرده بودیم. همگی از ماشین دوست پدرم پیاده شدیم و او رفت. در پیاده رو جمع شدیم تا با هم از خیابان به آن سو برویم و سوار ماشین‌مان شویم. اما مادرم ایستاد تا تلفنی با پدرم صحبت کند و از او بخواهد که او نیز به خانه بیاید. مادرم عاشق پدرم بود. به او می‌گفت که تا تو نیایی من نمی‌روم، چون انفجار اولی خیلی مادرم را ترسانده بود و می‌ترسید که اتفاقی برای پدرم بیفتد. پدرم با اصرار خواست که برویم و گفت که خودش هم زود به خانه می‌آید.

بعد از این تماس چه شد؟

وقتی مادرم تلفن را قطع کرد، به ما گفت که برویم. باید از خیابان رد می‌شدیم اما همان موقع بمب منفجر شد. موج مرا گرفت و به سمت عقب پرتاب شدم و دیگر چیزی نفهمیدم.

چه موقع به هوش آمدی؟

بعد از آن ماجرا، نمی‌دانم چقدر گذشته بود که صدای پدرم را شنیدم. می‌گفت: «امیرعلی...بابا...» چشمم را که باز کردم روی تخت بیمارستان بودم. بیمارستان باهنر کرمان. متوجه شدم که وقتی مرا به بیمارستان آورده‌اند، بیهوش بوده‌ام و سرم را عمل جراحی کرده بودند. چشمم را باز کردم و به پدرم گفتم خوبم و دوباره بیهوش شدم. دومین بار که به هوش آمدم، ابتدا نوری دیدم که در حال بیشتر شدن بود. بعد حاج قاسم را دیدم که دستش را دراز کرد. تا آمدم دستش را بگیرم، دیدم پرستار در حال سرم زدن به من است. دیگر به‌طور کامل به‌هوش آمدم.

آن موقع از مادرت و بقیه خبر داشتی؟

یک حسی به من می‌گفت که اتفاقی برایشان افتاده است و حدسم درست بود. انگار از اول می‌دانستم. چون مادرم در بدترین شرایط هم تنهایم نمی‌گذاشت. حتی اگر خودش در سی‌سی‌یو یا آی‌سی‌یو  بود، یک گوشی می‌گرفت تا به من زنگ بزند وجویای احوالم باشد، اما دیدم هیچ خبری از مادرم نیست. البته از صحبت‌های اطرافیان هم فهمیده بودم. از حرف دایی و مادر بزرگ وحتی رفتار پدرم و اینکه پیراهن مشکی پوشیده بود. (امیرعلی با بغض و گریه ادامه می‌دهد) حدس زده بودم که اتفاق بدی افتاده است.

حالا که می‌دانی این اتفاق زندگی‌ات را تغییر داده چه حسی داری؟ دلتنگ مادر، خواهر و دیگر عزیزان از دست رفته‌ات می‌شوی؟

خیلی. هر وقت بهشان فکر می‌کنم گریه‌ام می‌گیرد. هر وقت هم گریه می‌کنم، آنها کنارم می‌آیند. همه جا تار می‌شود و ساکت و فقط آنها را می‌بینم که کنارم نشسته‌اند. یک روز که روی تخت بیمارستان خوابیده بودم، باز هم همه جا تار شد و صدایی نمی‌شنیدم. دیدم که مادر،عمه‌هایم و بچه‌ها آمدند و کنارم ایستادند. ریحانه(دختر کاپشن صورتی) را بغل کردم و مادرم و عمه‌هایم بالای سرم گریه می‌کردند. بعد که خواستند بروند من با همین پای زخمی، به‌سویشان دویدم و چادر مادرم را گرفتم اما ناگهان به پشت افتادم و آنها رفتند.

می‌دانی که از این به بعد باید قوی باشی و با این وضعیت کنار بیایی؟

بله. اما نمی‌دانم چطوری.

کلاس چندمی؟

امیرعلی که دیگر قادر به حرف زدن نیست به گریه می‌افتد و مثل ابر بهاری اشک می‌ریزد و فقط می‌گوید که تنها خواسته‌اش در این شرایط ملاقات با رهبر معظم انقلاب است.

انتهای پیام

منبع: ایسنا

کلیدواژه: كرمان امیرعلی سلطانی نژاد کاپشن صورتی انفجارهای تروریستی کرمان آمريكا رژیم صهیونیستی فلسطين کاپشن صورتی گلزار شهدا حاج قاسم

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۷۵۸۶۱۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

دستگیری ۲ خواهر قاتل پدر در تهران

 به گزارش تابناک به نقل از خبرگزاری پلیس، سردار علی ولیپور گودرزی رئیس پلیس آگاهی تهران بزرگ، گفت: اسفندماه سال گذشته کشف جسد سوخته مرد میانسالی در بیابان‌های جاده قدیم تهران ـ قم به مرکز فوریت‌های پلیسی ۱۱۰، گزارش داده شد.

رئیس پلیس آگاهی پایتخت ادامه داد: با اعلام این خبر، کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی تهران بزرگ راهی محل حادثه شدند و تحقیقات ابتدایی را آغاز کردند.

وی افزود: تیم جنایی جسد مرد حدوداً ۵۲ ساله را مشاهده کردند که بر اثر خفگی قربانی جنایت شده بود. گزارش پزشک صحنه نیز حکایت از آن داشت قتل در مکان دیگری رخ داده و جسد برای آتش‌افروزی به این بیابان‌ها منتقل شده است. در نخستین گام کارشناسان تیم تشخیص هویت پلیس آگاهی اقدام به انگشت‌نگاری از روی جسد کردند که هویت مرد میانسال فاش شد.

این مقام ارشد انتظامی عنوان کرد: کارآگاهان اداره دهم در این شاخه از تحقیقات متوجه شدند مقتول که شغل آزاد داشته، ساکن غرب استان تهران بوده و ۲ دختر جوان نیز دارد که اعضای این خانواده خیلی زود هدف بازجویی قرار گرفتند.

رئیس پلیس آگاهی تهران بزرگ خاطرنشان کرد: ۲ دختر مقتول با اظهارات ضد و نقیضی در جریان تحقیقات مدعی شدند با پدر خود هیچگونه مشکلی نداشتند و آخرین روزی که او را دیدند ۲۴ ساعت قبل از کشف جسد بوده است، همچنین به دلیل اینکه مقتول در گذشته سابقه ترک خانه را به مدت چندین روز داشته، فقدانی او را به پلیس اعلام نکرده‌اند.

وی افزود: تحقیقات محلی تیم جنایی از همسایه‌ها حکایت از آن داشت، این ۲ خواهر به شدت با پدر خود اختلاف داشتند و مقتول در گذشته چندین‌بار فرزندان خود را به قتل تهدید کرده بود که همین سرنخ شک کارآگاهان را برانگیخت!

رئیس پلیس آگاهی تهران بزرگ ادامه داد: تجزیه و تحلیل‌های اطلاعاتی ادامه داشت تا اینکه لاشه سوخته خودروی پژو پارس مقتول داخل یک دره واقع در شهرستان دورود توسط ماموران پاسگاه حشمت‌آباد کشف شد و در ادامه کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی ۲ دختر جوان مقتول را دستگیر کردند.

سردار گودرزی گفت: یکی از خواهران که در جریان تحقیقات منکر هرگونه درگیری با پدر خود بود پس از مواجه با شواهد و مدارک موجود چاره‌ای جز بیان حقیقت را نداشت و از یک جنایت هولناک رازگشایی کردند.

وی افزود: زن جوان گفت، من و خواهرم قصد داشتیم تا در یک خانه مجردی زندگی کنیم، اما پدرمان مخالف بود و همین موضوع اختلاف خانوادگی گسترده‌ای آفرید و تا حدی پیشرفت که پدرم ما را تهدید به قتل کرد.

در جریان این درگیری‌ها به تنهایی تصمیم گرفتم که پدرم را به قتل برسانم به‌خاطر همین از ۲ مرد جوان که از گذشته با آن‌ها دوست بودیم، کمک گرفتم.

روز حادثه پدرم در اتاق خوابش به خواب عصرگاهی فرو رفته بود که من درب ورودی خانه را مخفیانه برای متهمان باز کردم، دقایقی بعد آن‌ها از پله‌ها بالا آمدند و با طنابی که در اختیارشان گذاشتم پدرم را با همکاری یکدیگر به قتل رساندیم.

پس از ارتکاب جنایت، جسد را با خودروی پژو ۲۰۶ من به بیابان‌های اطراف تهران ـ قم بردیم و در آنجا با بنزین جسد را به آتش کشیدیم در ادامه هم ۲ مرد جوان خودروی پژو پارس پدرم را از پارکینگ خانه برداشتند و برای معدوم کردن آن جهت گمراه کردن مسیر پرونده به شهرستان درود بردند. خواهرم در این جنایت نقشی نداشته است.

این مقام ارشد انتظامی متذکر شد: کارآگاهان به دنبال دریافت این اعترافات، خیلی زود اقدامات اطلاعاتی را کلید زدند و مخفیگاه ۲ مرد جوان را در غرب استان تهران شناسایی و آن‌ها را در یک عملیات ضربتی به دام انداختند.

وی افزود: متهمان پس از انتقال به اداره دهم پلیس آگاهی خیلی زود هدف بازجویی قرار گرفتند و به قتل مرد جوان با همدستی یکی از دختران مقتول اعتراف کردند.

سردار گودرزی خاطرنشان کرد: با صدور قرار قانونی از سوی مرجع قضایی، متهمان برای سیرمراحل قانونی به زندان اعزام شدند.

دیگر خبرها

  • کودکان گمشده غزه؛ در حسرت دیدار پدر و مادر
  • دستگیری ۲ خواهر قاتل پدر در تهران
  • روایت تکان‌دهنده یونیسف از گورستان‌های کودکان غزه
  • ترور یک فرمانده مقاومت به دست تشکیلات خودگردان
  • خیال بارسا راحت: پدری ۲۰۲۱ تکرار نخواهد شد
  • برای رفع مشکلات نیازمند اتحاد و وحدت میان دستگاه‌های مختلف هستیم
  • معمای اتوبان
  • پایان انتظار ۳۷ ساله مادر شهید در شیراز
  • فرمانده‌ای که پسرخاله صدام را اسیر کرده بود
  • جدال پدر و دختر بر سر خواستگار آمریکایی | رضایت نمی‌دهم مگر به شرط...